A last grad of high school ep 20


ss501_story

هیون: لطفا برگردید...

الن: چی؟

هیون:برگردید...

الن: حرفتو نشنیده میگیرم...

هیون: خواهش میکنم...دارم ازت خواهش میکنم...

الن: باشه به چند شرط...

هیون:هر چی باشه قبوله...

الن: اگه دنده ها کیانا ،دست مونا، واز همه مهم تر ابرویی که از دست دادیم و از همه رو برگردون ودرست کنی واز هممون جلوی کل مدرسه معذرت خواهی کنید اون موقع برمیگردیم...

هیون: شوخی میکنی نه؟

الن: کاملا جدیم...

هیون: هیچ وقت این کارو نمی کنم نکنه فکر کردی ملا خداییم...

الن: پس ما هم بر نمی گردیم...

هیون: ما تو. وضیعت خوبی نیستیم و حوصلهخ ی این بچه بازی ها رو ندارم...

الن: باشه پس برو پیش همون که این بچه بازیا رو نمی کنه وباهات خیلی خوبه فقط امید وارم باعث بدبختیش نشی...

هیون : مشکلت با من چیه؟

الن: مشکلم چیه؟ می خوای بدونی؟

هیون: اره می خوام بدونم...

الن: نمی تونم به کسی که همه رو بازی میگیره و ازش تنفر دارم کار کنم...

هیون: اینجوریه؟

الن: اره...مشکلی داری؟

هیون: نه....وبعد از اون جا رفت....

جونگ مین و کیانا:

کیانا روی تخت نشسته بود و جونگ مین هم به پنجره اتاق تکیه داده بود...سکوت خیلی بدی بینشون بود که هر دوتا شون رو اذیت میکرد که جونگمین این سکوت رو شکست...

جونگ مین: نمی خوای این بچه بازی رو بس کنی ؟

کیانا: چی گفتی ؟ بچه بازی؟ خیلی رو داری...

جونگ مین: اگه بچه بازی نیست پس چیه... تو که می دونی ما تو چه موقیعتی هستیم و دزر حاظر نمی تونیم رقصنده دیگه ای پیدا کنیم... پس لطفا برگرد...

کیانا: به هیچ وجه بر نمی گردم...من می خوام هر چی بین ما و شماست تموم شه ...اگه بیشتر با هم کار کنیم معلوم نیست چی میشه...

جونگمین: به خاطر اون موضوع ناراحتی؟

کیانا: کدوم موضوع؟

جونگمین: می دونم کارم درست نبود و من باعث این اتفاق شدم ولی..که کیانا نذاشت بقیه حرفشو بزنه...

کیانا: هی اقا پسر اروم تر بذار ما هم باهات بیایم...اول با ید بهت بگم ادمی مااثل تو کسی نیست که من به خوام به خاطرش خودم رو ناراحت کنم...دوما که نمی خواد خودت ناراحت کنی چون همش تقصیر خودم که به تو اعتماد کردم... و د یگه نمی خوام ادمی مثل تو رو ببینم چون واقعا یه تنفر عجیبی نسبت به تو پیدا کردم...تا این حرفو کیانا زد پا های جونگ مین شل شدن نمی دونست واسه چی اینجوری شده بود انگار که یه پارچ اب یخ ریختن رو سرش...

کیانا: منتظر باش بزودی انتقاممو از ت میگیرم... حالا از جلو چشمام گمشو..جونگمین که از ناراحتی خیلی حالش بود و بغض کرده بود با یه سرعت خیلی زیاد از اتاق رفت بیرون...ارغوان داشت تو راهرو راه می رفت که دید یونگ سنگ داره میاد طرفش خواست مسیرشو عوض کنه که یونگ سنگ سری اومد و دستشو گرفت...

یونگ سنگ: صبر کن  بذار با هم حرف بزنیم... ارغوان دستشو از دست یونگسنگ بیرون کشید و با بی توجهی خواست به راهش ادامه بده که دوباره یونگ سنگ دستش رو گرفت و ارغوان رو به سمت خودش کشوند...

یونگ سنگ: لطفا بیه حرفا گوش کن... ازت خواهش می کنم تو در اشتباهی...(عجب این قسمت خوب اومدم)

ارغوان: در اشتباه ؟ کدوم اشتباهی وجود داره چه مدرکی برای حرفت داری ها؟

یونگ سنگ: بذار برات تو ضیح بدم ماجرا اصلا اون چیزی که تو فکر میکنی نیست..

ارغوان: نمی خوام چیزی بشنوم...

الن: ولش کن...واومد جلو دست یونگ رو از ارغوان جدا کرد ...

الن: مگه حرفه دیگه ای هم مونده که بخواین بزنید؟

جونگ مین: یونگ سنگ ولشون کن بیا بریم..ودست یونگ رو کشید برزدش بیرون...

مونا از دستشویی اومد بیرون و با کمال تعجب دید که هیونگ جلو دره ...

مونا: اینجا چی می خوای؟

هیونگ: دستت چطوره؟

مونت: جواب سوالمو با سوال نده اینم که دست من چطوره هیچ ربطی به تو نداره.... حالا برو

هیونگ: چرا داره...

مونا: میشه بپرسم چه ربطی داره؟ تو چیه منی که بخواد به تو ربطی داشته باشه؟

تا هیونگ خواست حرف بزنه اوا اومد پیششون و یه نگاه بد به هیونگ کرد روبه مونا کرد و گفت:

مونا تو برو باید باند دستتو عوض کنی...مونا که فقط یه راه می خواست که از دست هیونگ فرار کنه سریع رفت..اوا خواست بره که هیونگ گفت: معذرت می خوایم اینا همش تقصیر ماست...

اوا: نه پ فکر کردی تقصیر همسایه بقلیمونه و بعد از اونجا رفت...

حدود یه ماه از اون اتفاق گذشته بود و بچه ها کلا رابطشون رو با دابل اس قطع کرده بودن حتی تو مدرسه هم سعی می کردن هم دیگرو نبینند ..کیانا که تنازه بهتر شده بود فقط تو فکر این بود که چجوری از جونگمین انتقام بگیره...ولی مشکل بزرگ تر کاره بچه ها بود که پیدا نکرده بودن چون کیانا بیمار بود و همه ی گروه حداقل 5 تلا رقصنده می خواستن نتونستن کار پیدا کنن و کمپانی اصلیشون حالا که کیانا حالش خوب شده داشتن سعی میکردن یه گروه پیدا کنند که برن با اونا کار کنن...

که یه روز تلفن کیانا زنگ میزنه و کیانابعد از این که با تلفنش صحبت کردنش تموم شد یه جیغ بلند میزنه که باعث میشه که همه ی بچه ها بیان پیشه کیانا...

اوا: ای نمیری ما رو سکته دادی که چه مرگته؟

کیانا:ما توی کمپانی اس ام برای گروه سوپر جونیور قبول شدیم.....

موفق  باشید


نظرات شما عزیزان:

هانی
ساعت13:30---30 خرداد 1391
سلام کیانا جون من هانی هستم واز وبلاگ صبا جونم پیدات کردم وبتون خیلی باحاله از تمام زحمتایی هم که برای داداشای گل دابل اسی میکشیدممنون راستی کیانا جون من هر چقدر میگردم این ادامه ی داستان رو پیدا نمیکنم!!!!
پاسخ:سلام هانی جونم!! عزیزم چشمات باحال می بینه!!:)) ما که زحمتی نکشیدیم! ادامه رو می خوای یا قبلیا رو؟راستش من و اوا دیگه با هم دوست نیستیم فک نکنم اوا دیگه اینجا داستان بذاره!!!ببخشید


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در چهار شنبه 24 اسفند 1390برچسب:,ساعت 12:59 توسط kiana| |


Power By: LoxBlog.Com